سیاه چون روزگارِ یک ایرانی که مشتَش نمونهی خروار است، تلخ چون طعمِ چایِ پررنگ در استکانِ کمرباریکِ لبطلا.
مسعودِ بهرانی تیمسارِ بازنشستهی دربار و از نزدیکانِ شاهِ سابق با خانوادهاش به آمریکا گریخته است تا زندگیِ تازهای را پس از انقلابِ ایران در غرب شروع کند.
اگرچه غیرتش اجازه نمیدهد که خانوادهاش مطلع شوند، او برای گذراندنِ زندگی تن به کارهایی چون کارگرِ راهسازی و سیگارفروشی میدهد و قصد دارد با پولِ اندکی که پسانداز کرده است زندگیِ خانوادهاش را سامان ببخشد و آیندهای موفق برای دو فرزندش به ارمغان آورد.
کتی زنِ جوانیست که همسرش ترکش کرده است و یک اشتباه در ادارهی مالیات باعث میشود خانهای که به ارث برده است و آخرین امیدش برای شروعِ یک زندگیِ مستقل و آرام است، به مزایده گذاشته شود و او را به مسافرخانه ها و خیابانخوابی بکشاند.
بهرانی در مزایده برنده میشود و قصد دارد خانه را پس از اندکی بازسازی به چند برابرِ قیمتِ خرید بفروشد. قانون از حلِ قائله سر باز میزند و نبرد میانِ کتی و بهرانی بالا میگیرد تا نهایتا به شکستِ دو طرف میانجامد.
فیلم با صحنهی پایانی که کتی را در بامِ خانه نشان میدهد که حریصانه سیگار میکشد و در پسِ صحنه ماشینهای آمبولانس و پلیس خودنمایی میکنند شروع میشود. نقشِ کتی را جنیفر کانلی برندهی جایزهی اسکارِ نقشِ دومِ زن و بهرانی را بازیِ ستودنیِ سِر بن کینگسلیِ انگلیسی به زیبایی ایفا میکنند. شهره آغداشلو نقشِ همسرِ بهرانی را دارد که به سختی انگلیسی صحبت میکند.
خانهی ماسه و مه محصولِ ۲۰۰۳ و به کارگردانیِ ودیم پرلمان کارگردانِ روس، بر اساسِ رمانی از آندره دوبوسِ سوم، فیلمیست دیدنی و بهیادماندنی. داستانِ زندگیِ نسلی از ایرانیانِ راندهشده از میهنِ خویش. داستانِ پرلمان در به تصویر کشیدنِ این خانوادهی ایرانی بسیار موفق بوده است. در چشمانِ بهرانی همانچه را میبینید که از چشمانِ یک نظامیِ بازنشسته انتظار دارید. در عمقِ چشمها عظمتِ بر باد رفته و چروکِ ناتوانی بر پیشانی. نظمِ بهرانی را آنجا به تصویر میکشد که دفترش را باز میکند و مبلغِ اسنیکرزی را که خورده است از موجودیَش کم میکند. مبلغِ باقیمانده در حدودِ چهل و نه هزار دلار است! هر روز پس از پایانِ کارِ راهسازی، به دستشوییِ هتلی میرود، پوستِ صورتَش را با تیغی سنتی صاف میکند، کت و شلوار و کراواتَش را میپوشد و با بنزِ دههی هشتادَش به خانه میرود. همسرش اما زنیست که اعتمادَش را به شوهرِ خود از دست داده است و هیچ فرصتی را برای سرکوفت زدن به او از دست نمیدهد.
تلاشِ کارگردان برای دوری از زیرنویسِ انگلیسی و ناتوانیِ بهرانی در سخن گفتن به فارسی باعث شده است دیالوگهای او کمی غیرِطبیعی به نظر رسد. اگرچه کلماتی چون «پسرم» را به زیبایی بیان میکند، ولی نوعِ ترکیبِ کلماتِ فارسی و انگلیسی در صحبت با همسر و پسرش برای یک فارسیزبان مصنوعی جلوه میکند. فضای فیلم سعی میکند تا اعماقِ وجودتان را از حضورِ مه در اطرافِ خانه در تمامِ ساعاتِ روز مطلع سازد. همچنین صحنههای خشنی در فیلم حضور دارند که میتوانستند بدون خدشهدار کردنِ مفهوم به طورِ بهتری نمایانده شوند، مانندِ فرورفتنِ سه میخ در پای کتی که صدای نالهی بینندگان را در سالن بلند میکند.
از اینها که بگزریم «خانهی ماسه و مه» فیلمیست نوستالژیک، غمانگیز و افسردهکننده، و در عینِ حال کاملا غیرِ سیاسی، دیدنی و فراموش نشدنی. فیلمی که نه تنها هر ایرانی باید ببیند، بلکه ارزشَش از دیدِ یک غیرِ ایرانی هیچ کمتر نیست.